به طراوت خاك دست مي كشم دوشنبه 31 فروردين 1388 - 08:43:42 باز هم اول ارديبهشت. فردا يکي از روزهاي سهراب خواهد بود. روز آمدن و ماندن ؟ يا رفتن و ماندن ؟ براي خاک، چه ضيافتي خواهد بود و براي ما... شايد فرصت و دليلي باشد براي مراجعه به شور و حسهايي که پشت روزمرگيهاي ما قايم شده اند. خشت غربت ؟ جمعه 30 اسفند 1387 - 14:34:55 طبق عادت هميشه... ۲۹ اسفند... آرامگاه سهراب... فعلا سال نو مبارک تا عطش اين صداقت متلاشي دوشنبه 21 بهمن 1387 - 20:01:15 يک جوريست اين روزها. اينهمه حرف بود و گوش نبود و وقتي گوشي بود، حوصله حرف نبود. حالا شد يه چيزي... دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش يكشنبه 29 مهر 1386 - 19:52:5 تعارف که نداريم ... نوشته هاي من سرگذشت کلمات پريشان و سرگردانيست که ترکيبشان خزعبلاتيست که قرار نيست در هيچ کجاي تاريخ ماندگار شوند. بال را معني كن تا پر هوش من از حسادت بسوزد چهارشنبه 6 تير 1386 - 11:15:41 اعتراف ميکنم ... با اينهمه حرفهاي نگفته، دروغ گفتم که حرفي ندارم. راستش رو بخواهي طاقت اينهمه سوال رو يکجا نداشتم. جوابهاي شروري که هرکدومشون ميتونست جرقه اي براي درست شدن يک شعله جديد باشند. باور ميکني يا نه ... هنوز «درست» رو ياد نگرفته ام. درس سختي که هر روز و شب تمرينش ميکنم و ميخوانمش و ميبينمش و هميشه هم مردود ميشوم. براي اينکه روزگار رو بي دردسرتر بگذرانيم، تو نپرس. چقدر به ما خوش ميگذشت فقط اگر نميپرسيدي. به هرحال... ميگذرونيم... يعني درستش اين ميشه : بايد بگذرونيم. تو شگرف، تو رها، و برازنده خاك شنبه 1 ارديبهشت 1386 - 18:17:47 سفره اي که پهن شد، اينبار خالي از دلتنگي بود. هر يك از ما آسماني داشت در هر انحناي فكر چهارشنبه 16 اسفند 1385 - 20:18:8 هنوز يادم هست ؛ حسرتي با حيرتي آميخت سه شنبه 8 اسفند 1385 - 18:55:23 حکايت عجيبيه و خوب ميدونم انتظار زياديه که بخوام همه چيز رو اونجور که هست بدوني وقتي خودم نميدونم اين حکايت از کجا شروع شده. شايد حکايت ما، کوچيکتر از اين حرفها باشه و من زيادي بزرگش کرده ام. هرچي که هست روي دلم بدجوري قلمبه شده. اصلا ميدوني چيه ؟ قضيه اونقدرها هم مهم نيست. راستش، ديگه اين روزها، واسه صحبت کردن ازش، حوصله نيست. اصلا گفتنش مگه چيزي رو عوض ميکنه ؟ اين حکايت رو هرکي که شروع کرد، خودش ميدونه چجوري تمومش کنه. شايد زور من اونقدر باشه تا کاري کنم که نقطه آخر اين حکايت تکراري با بقيه نقطه ها فرق داشته باشه. اگه ميگم راضيم و خدا رو شکر .... همون خدا ميدونه که اين رو از ترس اين گفته ام تا همين چيزهاي بهم ريخته رو از دست ندم. کاش اين حکايت، يه جورايي، درست و حسابي تموم بشه. پشت سر ، خستگي تاريخ است ! يكشنبه 17 دي 1385 - 09:26:35 - هيچ وقت نخواسته ام جاي فرشته اي باشم که تاريخ را مينويسد. - وقتي اميد در بهشت نيست، پس براي زمين معجزه است. و من هنوز با «اميد» زنده ام. ابري نيست، بادي نيست ... شنبه 13 آبان 1385 - 20:02:11 وقتي ديگه حرفي براي گفتن نمونده بود، گفت : دنياي به ته نرسيدني آبي ... شنبه 1 مهر 1385 - 20:19:31 جديدا هيچ چيز اين دنيا نميتونه حال من رو بگيره. هرچند که با هيچ مرام اين دنيا کنار نميام. يه جورايي انگار مطمئن شده ام که نميتونم پا به پاي اين دنيا و چرخيدنهاش بزرگ بشم. اما همينکه بزرگ ميشم، بهم غرور ميده . مطمئن ميشم که براي انجام يه کاري اومده ام که لااقل حتي اگه نميتونم انجامش بدم، ميتونم براي رسيدن به اون فکر کنم. همينکه ميتونم به يه خدا توي يه برگ روي يه شاخه وسط يه جنگل بزرگ فکر کنم و به جاش معناي رشد رو مرور کنم، برام کافيه. چندتا جاي دنج و خلوت هم دارم که ميتونم دلم رو غافلگير کنم و گاهي ببرمش هواخوري و توي اين فاصله پکي به سيگار بزنم و چندثانيه اي از عمر دود شده رو ، ساکت و آروم به باد بدم. اوضاع خيلي هم بد نيست... فقط... کاش ، ايکاشها نبودند. شهر من گم شده است ... يكشنبه 15 مرداد 1385 - 20:48:42 نگران تنهايي هاي من نباش رفيق ! و صدايم چون مشتي غبار فرو نشست پنجشنبه 4 خرداد 1385 - 10:54:10 سکوت نه از بي صداييست. سنگ بر جا همچنان خونسرد مي ماند يكشنبه 2 بهمن 1384 - 17:02:21 ۱- مهره هاي شطرنج رو دوست دارم، اما از اينکه هدايت يه لشگر به دست منه، ميترسم. ۲- صداش، رفاقت هميشگي رو نداشت. خيلي سخت ميشد توش صميميت قبل رو پيدا کرد. چشمهامو که بستم، دورها يه چيزايي ديدم که داشت از من دورتر ميشد. اگه خودش اينطور خواسته، پس حرفي ندارم. فقط ايکاش خودش رو براي کارهاي کوچيک و بي ارزشي که قبلا براش انجام دادم، مديون نميدونست. اون نميدونه که اگه فکر ميکنه مديون منه (اگه اينطور فکر ميکنه)، شايد براي سکوت من مديونه. ۳- دوباره رفتم پيش سهراب. وقتي دلم خيلي پر ميشه سر از اونجا در ميارم. ۴- آهاي ! با توام ! بيكران ريگستان سكوت جمعه 18 آذر 1384 - 19:34:29 - چقدر فرق کرده اي ! در تاريكي بي آغاز و بي پايان ... يكشنبه 10 مهر 1384 - 21:54:21 - هميشه يواش و بي صدا مياد. تو کوچه، تو خيابون، تو جايي که بهش ميگن خونه. اما هميشه پرسر و صدا ميره. نه .... انگار هيچ وقت خيال رفتن نداره. هميشه هست. فقط گاهي عصباني ميشه ! وقتي صبح توي آينه پلکهاي بادکرده ام رو ميبينم، يادم ميفته که اون، هميشه و همه وقت باهام بوده و فقط بيشتر وقتها حواسم بهش نبوده. نفهميدم و نميفهمم. نميدونم کي و کجا گيرش بندازم و اينهمه سوال رو که اينهمه سال يه گوشه دلم، جلوي چشماش نوشته ام، رديف و پشت هم دوباره بچينم جلوش. - توي تاريکي هرشب، دنبال کبريت ميگردم تا نيمه سيگار عمر رو با طعم مونده و تلخش، دود کنم. توي تاريکي، همه چيز مثل هم ميشه. منطق من کنار منطق دنيا، حجم مشابهي دارن. نگران اين نيستم که فلسفه من چرنده يا فلسفه کهنه و نخ نماي اين دنيا. کاش اينجا نبودم. - ميگن، فقط با اراده ميشه ترک کرد. اما با کدوم اراده ميشه واقعا "ترک" کرد ؟ دل خوش کرده ام به صدايي که از ته تهاي دلم ميگه : "اگه ميخواي بري، پيش او که رفتي، بهش بگو از خدا بخواد تو رو ببخشه" ميدونم اينبار هم که پيشش برم، باز يادم ميره. اينبار به انگشتم، طناب ميبندم... حرفها دارم ، با تو ... يكشنبه 15 خرداد 1384 - 11:48:53 يه چيزي، همچين درست و حسابي، قلمبه شده روي اين دل بي صاحاب وامونده. توي اين زمونه اي كه اصل معلوم نيست كجاست و فرع شده اصل، بازي ميكنم توي يه بازي بزرگتري كه ازش بي خبرم. فقط مطمئنم که هست. بيشتر از اين نه زورم ميرسه كه بفهمم نه فرصتش پيش مياد. سهراب سپهري ، سهراب سپهري بود . کتاب داشت و پيام. اما من ... محمدم ... اما نه پيام آوردم و نه نشونه اي دارم. نه كتاب دارم و نه چيزي. ميخوام چشمهامو ببندم تا يه عالم بره توي ظلمات. مگه فرقي هم ميكنه ؟ هنوز چندتا کار مونده که بايد تموم بشه. اگه رخصت بدي ! بعدش ... فقط الان يه آرزو دارم . بگم ميشنوي ؟ ميام پيشت ، بهت ميگم. فقط قول بده بشنوي . يه جفت گوش ميخوام. يا نه . يه گوش هم کافيه. هيچي نميخوام بگي، فقط بشنو ... همين ! ميدوني ... اينجا شنيدن سخت شده. از حوصله بنده هات بيرونه . ولي باز عظمت و مرامتو شکر، که اونقدر بهم ياد دادي تا بتونم لااقل واسه شنيدن، کسي و جايي رو پيدا کنم. ميدونم ... همينم از سر ما زياد بود ... « کاش هرگز آن روز از درخت انجير پايين نيامده بودي ... کاش ! » شرم روايت ... شايد ! دوشنبه 1 فروردين 1384 - 22:40:48 ميدونم ... هميشه به حرفهام گوش دادي. اما اينبار .... به خدا نميتونم... ميدوني ؟! دستهام داره ميلرزه. خودت ميدوني چرا ؟! چند بار اين متن رو نوشتم و پاک کردم ؟ ميدوني که حرفي ندارم. تو که از من به خداي ما دوتا نزديکتري ... پس ميدونم که از آشوب اين دل خبر داري. دفعه پيش يادت هست ؟ اول جاده بود، ظهر بود، و بعد... دلم گرفت. بارون و رفيق يادت هست ؟! شايد يادت رفته باشه ... اما من يادم هست. ميام پيشت ... شايد فردا... اونجا با تو و بوي گلاب و سبزي سبزه، تازه ميشم. اگه عمري بود و فرصتي، چند کلمه اي با تو و خداي تو حرف دارم ... ميام پيشت ، اما اينبار تو دلم آشوبه، تو چشام آشوبه، تو صدام آشوبه ... عيدت مبارک (از همه دوستان سهراب که در اين مدت طولاني، خلوتشون رو به هم زده بودم، معذرت ميخوام. هيچ توجيهي ندارم. فقط ... اميدوارم عذرخواهي من رو قبول کنيد. عيدتون مبارک) من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق ... يكشنبه 2 فروردين 1383 - 12:54:28 1- 29 اسفند، ظاهرا مثل سالهاي گذشته بود و همان سفر هميشگي. اينبار هم تنها. اينبار سرما بود و برف بود و بارون و سكوت. اينبار شيشه گلاب من، بوي بارون ميداد. اما اينبار... ناگفته هايم مثل هميشه نبود، كمتر بود. شايد همه را گفته بودم. نه .... خدايا ! چرا همه چيز را فراموش كرده بودم ؟! چرا حرف تازه اي نداشتم ؟! چرا اينبار دلتنگ نبودم ؟ كجا رفته بود اونهمه بغض ؟ كجا رفته بود شوق ماندن ؟ خدايا ! ميدانم . گناهكارم. بنده اي نيستم كه به فرشته هايت با افتخار نشانش بدهي و بگويي "فتبارك الله احسن الخالقين" اينبار مثل هميشه هم تو بودي و هم پيام آورت. من هم گوشه اي... اما "حرف" نبود. تاريكم، ميدانم... سرد شده ام، ميدانم. گرفتار شدم. ناكجا رفتم. خطا كردم. خدايا ! به عظمتت قسم ... اينگونه مجازاتم نكن. يا محول الحول والاحوال حول حالنا الي احسن الحال 2- هرچند زيارت سهراب، اينبار مثل هميشه نبود اما لااقل دست خالي برنگشتم. گلستانه را پيدا كردم. اتاق آبي را و شاسوسا را. و دوستي كه او هم دچار بود. جاي همه خالي. اگر عمري بود، ارديبهشت امسال، با اولين تور سايت سهراب سپهري، همسفر شما خواهم بود. سال نو مبارك دلم گرفته .... دلم عجيب گرفته است شنبه 18 بهمن 1382 - 20:48:29 1- خيلي وقت بودم دلم ميخواست بنويسم. اين روزها خيلي سريع ميگذرند. تندتر از هميشه. جاي همه واقعا خالي ... دوسه هفته پيش، دلم خيلي گرفته بود. بيشتر از هميشه. و امن ترين جا زيارتگاه سهراب بود. هوا سرد بود و باد و هجوم خالي اطراف. گاهي هم اگر لودرهايي كه به فاصله چندمتري آرامگاه سهراب كار ميكردند ساكت ميشدند، سكوت هم ميامد. سكوتي كه در آن ضيافت آهن و آجر، عجب غنيمتي بود براي شنيدن شعرهايش كه ميخواندم. 2- آلبوم جديدي به تازگي منتشر شده. CD و كاستي جديد و بسيار زيبا از اشعار سهراب سپهري با صداي خسرو شكيبايي و آهنگسازي شهرام فرشيد و تنظيم حميد صدري از موسسه فرهنگي هنري دارينوش كه در سالگرد تولد فروغ فرخزاد يعني 13 ديماه به نام "سهراب" منتشر شد. انتخاب آهنگها هم فوق العاده است. آثاري از Vangelis , Ennio Morrikone , Elia Cmiral و Hans Zimmer كه به زيبايي براي هرشعر انتخاب شده اند. براي اينكه مطمئن بشين كه اين آلبوم چقدر شنيدنيه و چقدر شاهكاره ، دو قسمت از 16 آهنگ اين مجموعه رو ، هم براي play و هم براي Download گذاشته ام. فقط ايندفعه فايلها Mp3 هستند كه فكر كنم براي شنيدنشون همون Winamp يا مشابه اون كافي باشه. خوش باشيد. يا علي مثل يك گلدان، ميدهم گوش به موسيقي روئيدن ... پنجشنبه 22 آبان 1382 - 01:33:17 خيلي از بازديدكنندگان سايت در مورد موسيقي انيميشن Flash سايت سوال كرده بودند. اين آهنگ كار گروه آويژه است. آلبوم آويژه و نام آهنگ "روستاي سبز و سرخ" جالب اينجاست كه اين آهنگ درباره روستاي ابيانه - نزديك كاشان زادگاه سهراب - ساخته شده است. يك مطلب ديگه .... اسم سهراب سپهري كه در پايين صفحه گوشه سمت چپ كنار عكس سهراب نوشته شده -بالاي اسم سايت - خط خود سهراب سپهريه. اين تصوير پايين هم، دست خط سهرابه. موفق باشين. سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت سه شنبه 15 مهر 1382 - 21:02:21 او آمد... با واژه هايي همه از جنس بلور آمد تا به گلدانهايمان آب دهد. آمد تا سر هر پنجره اي شعري بخواند. آمد و ماند و هيچ وقت نرفت. و چه مهماني از او عزيزتر در ضيافت پاييز هميشگيمان خوش به حال برگهاي پانزدهمين روز مهر خوش به حال گلدانها و بادبادكها خوب شد آمدي تولدت مبارك دست درويشي شايد ... دوشنبه 6 مرداد 1382 - 00:57:17 قسمتي از شعر "آب" با صداي استاد شهرام ناظري به صورت Real Audio شاهكار سهراب و صداي استاد ناظري، توضيح بيشتري نياز ندارند. يا علي تو اگر در تپش باغ، خدارا ديدي، همت كن ... چهارشنبه 18 تير 1382 - 20:08:7 سلام چند وقته تصميم گرفته ام، تمام آثار سهراب شامل شعرها و نقاشيها و نوشته ها و كتابهاي سهراب رو به صورت مالتي مديا روي يك CD جمع بكنم. كار شروع شده و نميدونم كي تموم ميشه. قبلا يه همچين CD منتشر شده بود كه راستش درعين اينكه خيلي كامل بود، به نظر من بيشتر تجاري بود . حالا اميدوارم اين CD اوني باشه كه واقعا بايد باشه ! در هرصورت.... سعي ميكنم زودتر آماده بشه و در اولين فرصت خبرش رو اعلام ميكنم. موفق باشين .... به سراغ من اگر مي آييد .... پنجشنبه 5 تير 1382 - 19:03:39 بعد از سلام .... حرفهاي زيادي داشتم كه بنويسم. حرف بود و زمان كم و مجال خيلي كمتر ! جور نشد.... حرفهاي نگفته اي كه بايد زمان خودش گفته ميشد. از سالگرد سهراب و سفرها و روزهاي خوبي كه با او بوده ام. مثل هميشه ..... خوب بود. چند روز پيش، ماهنامه (يا شايد دوماه نامه) سهراب رو ديدم. سومين شماره اين مجله همين چندوقت پيش منتشر شد . تاريخ دقيقش رو نميدونم. نسبت به شماره هاي قبل، طراحي بسيار بهتر و مطالب بسيار باارزشي داره. با يادداشتهايي از آيدين آغداشلو، معصومه سيحون، برادران مافي، طاهره صفارزاده و ... و پيشنهاد اينكه ، خوندنش رو از دست ندين. رفته بودم سر حوض جمعه 1 فروردين 1382 - 16:08:23 پنجشنبه، بيست و نهم اسفند 1381 حساب و كتابي با دلم داشتم كه بايد قبل از سال تحويل سرراست ميشد. براي رسيدن به امامزاده سلطانعلي مشهد اردهال ، چيز زيادي احتياج نبود. جز يه خورده همت و يه ياعلي با يه دل غسل داده. ساعت حدود 3 بعدازظهر، من بودم و يه گلدون كوچيك و يه ظرف كوچيكتر سبزه و سنگ سفيد سهراب. حرفهاي زيادي با خودش داشتم و حرفهايي هم با خدايي كه او خوب شناخته بودش. چند ساعتي كه اونجا بودم، باز سهراب رو غريب ديدم. چند نفر آمدند، فاتحه اي خواندند و .... "خدا رحمت كنه سهراب رو" اما چه رحمتي از اين بزرگتر ميتونه نصيب آدم بشه كه قبل از مردنش، اينقدر به خدا نزديك بشه? غروب شده بود. تا چند ساعت ديگه عيد ميشد و من بايد ميرفتم. تمام حرفهايي را كه بايد به او ميگفتم، گفته بودم جز تبريك سال نو. توي اتوبوس، موقع برگشتن، تازه فهميدم هنوز چه قدر حرف نگفته با او دارم. دستهام بوي گلابي رو ميداد كه مزارش رو شسته بود. سهراب، عيدت مبارك عيد همه مبارك ترا در سر آغاز يك باغ خواهم نشانيد يكشنبه 11 اسفند 1381 - 00:21:13 خيلي وقت بود اينجا چيزي ننوشته بودم. روزهاي زيادي گذشت... خوب يا بد ، چيزيه كه بعدها معلوم ميشه. اما هيچ روزي نشد كه چند بار اينجا سر نزنم. ديدن اينهمه عاشق، دور از انتظار نبود. يادم هست..... بار اول كه زيارت سهراب رفتم، يكي از دوستاني كه همراه ما بود كنار آرامگاه ساده و بزرگش نشسته بود و تار ميزد. غريبه اي رد شد و با تمسخر گفت : اگر او ميدونست كه همچين آدمايي دورش جمع ميشن و مطربي ميكنند، هيچوقت معروف نميشد. گفتم : كاش كنار قبر همه ما، اينهمه آدم جمع بشه و از اون پايين بشه صداي تار يه آدم عاشق رو شنيد كه ميخواد حرفهاي دلش رو يه جوري به گوش عزيزش برسونه. حرفهاي زيادي دارم. از اينكه چطور شد كه من مرتكب درست كردن همچين خونه كوچكي براي سهراب شدم. در اولين فرصت، مطالب جديدتري به سايت اضافه خواهم كرد. تا خدا چي بخواد. درضمن، همين امروز تعداد E-Greeting هايي كه از طريق اين سايت ارسال شده، چهار رقمي شد. خوشحالم.... تا بعد باد ميرفت به سروقت چنار ... چهارشنبه 25 دي 1381 - 14:48:16 امروز داشتم مجموعه صداي پاي آب رو كه با صداي خسرو شكيبايي دكلمه شده، گوش ميكردم. تا رسيد به "پيغام ماهي ها" كه من خيلي دوستش دارم. ديدم حيفه بقيه گوش نكنند. براي همين اون قسمت رو Real Audio كردم و گذاشتم توي سايت. راستش من از قوانين كپي رايت يه چزايي سرم ميشه ! براي همين عرض ميكنم : اين CD اسمش "صداي پاي آب هست" با صداي خسرو شكيبايي و صاحب امتيازش موسسه فرهنگي هنري دارينوش. درضمن اين كار رو بدون اجازه اونها انجام داده ام و قاعدتا الان من تحت پيگرد قانوني هستم ! زندان قصر - بند 8 - كمپوت يادتون نره ! تماشاي آبي آسمان تماشاي درون است ! يكشنبه 22 دي 1381 - 22:33:12 اتاق آبي به سايت اضافه شد. چون خيلي طولاني بود، در 7 بخش همين الان در قسمت آثار سهراب (لينك بالاي صفحه) در دسترسه. واقعا خوندني و شاهكاره. قابل توجه نسيم عزيز و همينطور droppedstar و بقيه دوستان... بزودي بخش واژگان در شعر سهراب هم به سايت اضافه ميشه.... بعدش هم، خب.... خدا ميدونه ! ما، جنگل انبوه دگرگوني ! چهارشنبه 18 دي 1381 - 19:06:20 چند تا E-Card جديد در بخش E-Greeting سايت اضافه شد. چند تا از اشعار مجموعه حجم سبز هم از قلم افتاده بود كه اونها رو هم اضافه كردم. در ضمن ! يه خبر خوب...... تايپ "اتاق آبي" هم بالاخره تموم شد و به زودي اون رو به سايت اضافه ميكنم. اگه زنده بودم، فردا...... چه درونم تنهاست شنبه 14 دي 1381 - 20:59:54 امشب اومدم و دوباره اينجا رو ديدم. يه دل سير همه جاش رو چرخيدم. اين رو خودم نبايد بگم. ولي به خدا هنوز همه جاي اين سايت برام تازه است. هنوز برام غريب و ناآشناست. انگار تازه اينجا رو پيدا كرده ام. حيف...... جاي خودش چقدر خاليه. دلم گرفته...... خيلي..... ديگه چي دارم بگم ?! اين سايت همين چند دقيقه پيش، راه اندازي شد. جمعه 29 آذر 1381 - 00:04:50 خب..... بالاخره اين سايت راه اندازي شد. درست يادم نيست چه قدر درست كردن اين سايت طول كشيد. ولي مطمئنا جذابترين كاري بود كه تا بحال انجام داده ام. احتمالا در برخي از بخشهاي سايت، ايراداتي وجود داشته باشد كه لطفا اين ايرادات را به آدرس info@sohrabsepehri.com بفرستيد. درضمن براي تكميل اين سايت به كمك دوستان احتياج دارم. چجوريش رو نميدونم. بعدا بيشتر توضيح خواهم داد.... تا بعد. |